غزل مناجاتی با خداوند
ای آنکه در فضای دعـا می خری مرا تا اوج وصل حضرت خود می بری مرا مثـل همیشه با نظـر رحـمتـت بـبخـش حـال دعــا و زمــزمـه ی بهـتـری مرا حال قـنوت و حال بکــا حـال بنـدگی کن مرحمت ز عاطـفه ای کـوثری مرا آئـیـنــه جـمـال خـودت را نـشــان بـده من اظهر الجـمـیـل، نما حـیــدری مرا لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم شایسته نیست این سمت نوکــری مـرا هر گـاه حــال تـوبه مـرا دست می دهد گــویـم که هـست این گــنـه آخری مرا ای کاش پای لـنگ مرا سنگ می زدی تا می زدود رنــگ خـطـا یـاوری مـرا تـنـبـیه می کنی بکـن امـا خـودت بـزن مـسـپـار ای خـدا به کـس دیگـری مـرا با یک اشاره قـلب حـسیـنی به من بده زهـرا کـند ز لطف مگر مــادری مرا شش گوشه حـسین دلم را ربـوده است یعـنی دوبـاره کـرده عـلی اکبـری مرا |